سياه نگاري يا واقعيت نگاري؟!

اين روزها من دنبال خبر هستم دنبال مشكلات مردم هم هستم ولي متأسفانه به قدري مشكلات در اوضاع مردم وجود داره كه يه جورايي منفي باف شدم و خيلي ها به من مي گن پايگاه خبري شما بيشتر منفي بافي مي كنه و يكي از دوستان مي گفت به جز خبر هاي خنثي كه شامل ورزشي ها و خبرهاي صرفاً خبري هست بقيه مطالبت 90 درصدش منفي هست و خودم هم توجه كردم واقعاً همين طوره. ولي يك واقعيت است كه وجود داره. يعني مردم مشكلات زيادي دارند و برخي مسئولين كه تعدادشون زياده به اين مشكلات دامن مي زنن. مثلا همين يكي دو ساله بود كه ايستگاه ماسال به شاندرمن رو برده بودند جلوي سينما و نارضايتي درست كرده بود بالاخره مجبور شدن بيارنش عقب تر. يا همين يكي دو ماهه بود كه يه كارمند اداره گاز به خودش اجازه داده بود بدون رعايت صف و در خارج از نوبت، ماشينش رو در ايستگاه سي ان جي بكشه جلو و وقتي كارگرها به اون تذكر مي‌دن فلكه گاز سي ان جي رو مي بنده (حتمن هيچ مسئول بالادستي هم به اون چنين اجازه اي نداده بود).

جالبه كه وقتي از رئيس اداره گاز سوال كردم آقاي رئيس اين چه كاري بود كه كارمند شما كرد جواب داد ما ايستگاه رو بخاطر بدهي قطع كرديم اين در حالي بود كه روز قبل آقاي رئيس از جواب دادن طفره رفته بود. اين آقاي رئيس، حتي شهامت يك معذرت خواهي از همه كساني كه در جايگاه سي ان جي معطل شده بودند را نداشت. در حالي كه رهبر فرزانه ما، همين يكي دو ماهه از مردم بخاطر يك اشتباه رهبري در 20 سال پيش طلب عفو كرد تا به مسئولين بفهماند كه عذرخواهي عيب نيست و زمان ندارد.
يا همين دادگستري ماسال، كه حتي يه مطلب طنز هم، مسئولينش رو از ما رنجيده خاطر كرد و ما نيز در اين رنجيدگي ايشان ناراحت شديم. مطلبي كه در واقع يك مشكل رو مطرح كرده بود. اين در حالي است كه مسئول بايد از انتقاد خوشحال شود تا نقاط ضعف خود را پيدا كند. نويسنده مطلب طنز ما، متأسفانه در آن روزها تحت فشار بسيار قرار گرفت و حتي برخي او را تهديد به پرونده سازي كرده بودند.

اصلاً يكي از مشكلات مردم عدم قاطعيت در مسئولين است. قاطعيت يعني چه؟ يعني اينكه در برخورد با مشكلات مردم جوانب كار را سفت و محكم بگيرند و در واقع افسار كار رو شل نكنند. يعني چه؟ يعني اينكه وقتي مظلوم و ظالم به نزد يك مسئول كارشناس مي روند آقاي مسئول نگويد كه با هم بسازيد. اين كار مسئول، خود يك مسامحه كاريست. آقاي مسئول بايد محكم و قاطع با ظالم برخورد كند تا ديگر به خودش اجازه اين كار را ندهد. شخصي رو مي شناسم كه دائم كارش در دادگاه است. يعني هميشه با يه سري آدم هاي محفوظ به حياء، آدم هايي كه در واقع دنبال جار و جنجال نيستند دادگاهي دارد و هميشه هم محكوم مي شود. اين آدم چرا با وجود محكوميت بازهم مردم آزاري مي كند؟ به حقوق ديگران تجاوز مي كند؟ هيچ دليلي جزء عدم برخورد قاطع مسئولين و قضات علي الخصوص در اين زمينه وجود ندارد.

آقايي كه به حريم مزارع ديگران تجاوز مي كند حريم خانوادگي برخي افراد را پايمال مي كند و اين كار دائمي وي است نبايد به اين سادگي ها از دست قانون فرار كند و باز دست به تهديد و ارعاب ديگران بزند.

يا همين چند وقت پيش، يك كيف قاپ در شهر ماسال دستگير شد اما چندي نگذشت كه شنيديم با قرار وثيقه آزاد شده است و درست يك هفته بعد، بازهم يك كيف قاپي در كنار مزار شهداي ماسال رخ داد كه واقعا جاي تأسف دارد.

يا در جهاد كشاورزي استان ما، با وجود مشكلات زياد در كار كشاورزان ما، از چايكاران گرفته تا شاليكاران، از سه برابر شدن قيمت كود شيميايي در ظرف يك ماه، تا ندادن پول چاي كاران و برنج كاران و اخيراً گوهركاران، مسئولين محترمش حتي تاب يك  انتقاد و مصاحبه كشاورزان را ندارند.

آقايي از جهاد ماسال با يكي از كشاورزان كه با ماسال نيوز مصاحبه كرده بود تماس گرفت و گفت شما به چه اجازه اي مصاحبه كرده اي؟ من از ماسال نيوز شكايت مي كنم .. نويسنده مطلب طنز ما، متأسفانه در آن روزها تحت فشار بسيار قرار گرفت و حتي برخي او را تهديد به پرونده سازي كرده بودند.


البته بايد تعريف هم كرد. ما خوشحاليم از وجود مسئولي كه اخيراً به رياست آموزش و پرورش رسيده است و وقتي كارمندان اداره خواستند براي مراسم ترحيم اقوام يكي از كارمندان جميعاً محل كار را ترك كنند به آنها اجازه نداد و گفت چند نفر براي اينكار بس است. وقتي به او گفتند تعدادي قرآن آموز براي اهداي جوايز داريم با اشتياق به محل آمد و همه قرآن آموز ها را مورد تشويق قرار داد و جوايزي براي همه و نه يك تعداد معدود در نظر گرفت. تحت فشار، هيچ كس را در هيچ منصبي نگماشت و گفت من يك انسان خدوم براي كار مي خواهم نه يك انسان سياست باز و سياسي كار.

خوشحاليم از وجود مسئولي جوان در منابع طبيعي كه تواضعش مثل ندارد و دفتر كارش هيچ وقت به روي مردم بسته نيست. هر چند شمار مراجعه كنندگانش بيش از هر اداره اي است و هر چند با خبرنگار ما سر و سري ندارد و مصاحبه اي به ما نداده است.

و خوشحاليم به خاطر وجود برخي مسئولين كه وقتي از آنها انتقاد مي كنيم با خوشرويي با ما سخن مي گويند و مي خواهند كه بنويسيم. از همه مشكلات بنويسيم.

و در پايان بايد بگوييم ما خوشحاليم كه در خاكي نفس مي كشيم كه بخشدار شهيدش (شهيد خيرخواه)، وقتي كارش را در نيمه شب تمام كرد و قصد خانه داشت حتي تاب سختي كشيدن صاحب آن گاوي كه در رودخانه گرفتار شده بود را نداشت و خود شخصاً در آن شب، وارد رودخانه شد و گاو را از گرفتاري نجات داد و به صاحبش رساند.

خوشحاليم كه در جايي زندگي مي كنيم كه بخشدار شهيد ما، كار دوستانش را ديرتر از مردم انجام مي داد و مي گفت مردم واجب ترند و شما اگر بمانيد از نظام دلخور نمي شويد بلكه از من شايد گلايه كنيد ترسم اين است كه كار مردم اگر به تأخير افتاد مردم از نظام اسلامي گله مند شوند.

خوشحاليم از اينكه در شهري زندگي مي كنيم كه فرمانده سپاهش (شهيد محبي) وقتي دست به غذا مي برد كه همه سير شده بودند و خود خرده هاي نان بقيه را تناول مي كرد.

خوشحاليم كه در همين شهر ما، كساني صندوق قرض الحسنه اي داير كرده بودند كه هر كس به اندازه وسعش در آن پول داشت و هر نيازمندي به اندازه نيازش از آن پول بر مي داشت و با رفع نيازش پول قرض گرفته اش را بي كم و كاست به آنجا بر مي گرداند

و خوشحاليم از همه خوبي هاي ديگري كه وجود دارد و ...

عرق شرم بر پيشاني رهبر انقلاب

«شما چگونه می‌خواهید محبت و اطمینان مردم را جلب کنید؟ مردم باید به من و شما اعتماد داشته باشند. اگر ما دنبال مسائل خودمان رفتیم، به فکر زندگی شخصی خودمان افتادیم، دنبال تجملات و تشریفاتمان رفتیم، در خرج کردن بیت المال هیچ حدی برای خودمان قایل نشدیم – مگر حدی که دردسر قضایی درست بکند! – و هر چه توانستیم خرج کردیم، مگر اعتماد مردم باقی می‌ماند؟ مگر مردم کورند؟ ایرانیان همیشه جزو هوشیار‌ترین ملت‌ها بوده‌اند؛ امروز هم به برکت انقلاب از هوشیارترین‌هایند؛ از هوشیار‌ها هم هوشیار‌تر. آقایان! مگر مردم نمی‌بینند که ما چگونه زندگی می‌کنیم؟» (+)
«من و شما‌‌‌ همان طلبه یا معلم پیش از انقلابیم. یکى از شما‌ها معلم بود، یکى دانشجو بود، یکى طلبه بود، یکى منبرى بود، همه‌مان این‌طور بودیم؛ اما حالا مثل عروسى اشراف عروسى بگیریم، مثل خانه‌ى اشراف خانه درست کنیم، مثل حرکت اشراف در خیابان‌ها حرکت کنیم! اشراف مگر چگونه بودند؟ چون آن‌ها فقط ریششان تراشیده بود، ولى ما ریشمان را گذاشته‌ایم، همین کافى است؟! نه، ما هم مترفین مى‌شویم. واللَّه در جامعه‌ى اسلامى هم ممکن است مترف به وجود بیاید. از آیه‌ى شریفه‌ى «و اذا اردنا ان نهلک قریة امرنا مترفی‌ها ففسقوا فی‌ها» بترسیم. تُرف، فسق هم دنبال خودش مى‌آورد.»


• «برادران! من و شما داریم از آن ذخیره مى‌خوریم؛ فراموش نکنید، آن را مردم دیدند. نمى‌شود ما در زندگى مادّى مثل حیوان بچریم و بغلتیم و بخواهیم مردم به ما به شکل یک اسوه نگاه کنند؛ مردمى که خیلیشان از اولیات زندگى محرومند.»
• «برادران و خواهران عزیز! مواظب باشید آدمهای فاسدی که اسم‌هایشان را شنیده‌اید یا توصیفشان را می‌شنوید، این‌ها از اول که فاسد نبودند؛ یک وقت یک لقمه چرب و نرمی، دهن شیرین کنی ـ دانسته یا ندانسته ـ کسی توی دهن این‌ها گذاشته، به کامشان شیرین آمده، بعد لقمه بعدی و لقمه بعدی را خودشان برداشته‌اند و شده‌اند فاسد. خیلی مراقب باشید. این چندسالی که مشغول خدمتید ـ حالا هر چه هست؛ ده سال است، پانزده سال است، چهارسال است، پنج سال است؛ ـ خیلی از خودتان مراقبت کنید. تقوا یعنی همین؛ یعنی همین مراقبت»
• «گاهى از جاهایى گزارشهاى نومیدکننده‌ یى مى‌رسد و در برخى موارد انسان واقعاً عرق شرم بر پیشانیش مى‌نشیند؛ رعایت کنید. سؤال مى‌کنیم که چرا ماشین لوکس و نو و مدل بالا؟ مى‌گویند که اشکال امنیتى داریم! چه اشکال امنیتى؟! آقایان مسؤول در شوراى امنیت کشور یا جاهاى دیگر، بنشینند معین کنند و مسأله را در جایى ببُرند؛ من هم اگر باید دخالت کنم، بگویید در جایى دخالت کنم. این چه وضعى است که همین‌طور بى‌حساب و کتاب جلوى هر وزارتخانه و اداره‌یى، ده‌ها ماشین به رنگهاى گوناگون متعلق به مسؤولانِ آن‌جا به چشم مى‌خورد؟! چه کسى چنین چیزى را گفته است؟» (+)
• «گزارش آمده که روحانى عقیدتى، سیاسى در یکى از دستگاه‌ها، خودش ماشین دارد، ولى ماشین دولتى سوار مى‌شود! من نوشتم که حق ندارد این کار را بکند. براى من جواب آمد که این کار رویه است و همه مى‌کنند! این آقا خودش یک ماشین دارد، که براى خودش لازم است؛ یکى هم خانمش دارد و نمى‌شود که خانمش از این ماشین استفاده‌کند! عجب!»
• «این‌ها ما را از مردم دور مى‌کند، روحانیون را از مردم دور مى‌کند. روحانیون، به تقوا و ورع و بى‌اعتنایى به دنیا در چشم‌ها شیرین شدند. بدون ورع و بدون دورانداختن دنیا، نمى‌شود در چشم‌ها شیرین ماند. مردم رودربایستى ندارند؛ خدا هم با کسى رودربایستى ندارد.»
• «من بار‌ها عرض کرده‌ام که خداى متعال در چند جاى قرآن درباره‌ى بنى‌اسرائیل مى‌گوید: «و فضّلناهم على‌العالمین»؛ ما شما را بر همه‌ى مردم دنیا برترى دادیم. همین بنى‌اسرائیلند که باز قرآن درباره‌ى آن‌ها مى‌فرماید: «و ضربت علیهم الذّلّة والمسکنة و باؤا بغضب من‌اللَّه». چرا؟ رفتار خود آن‌ها موجب چنین وضعیتى شد. مگر خدا با من و شما قوم و خویشى دارد؟ مگر خدا با جمهورى اسلامى و با این اسم قوم و خویشى دارد؟ من و شما هستیم که باید معین کنیم این جمهورى، اسلامى است، یا اسلامى نیست؛ این هم در رفتار ماست.»

• «شما بدانید که گرایش اشرافیگری، آن چیزی نیست که بشود با قانون و با دادگاه و با بازجویی و با امثال این‌ها علاجش کرد؛ خیلی سخت‌تر از این حرفهاست. این از جمله مقولاتی است که بایستی فضای عمومی کشور – احساسات مردم، خواست مردم و به تعبیر رسا‌تر، فرهنگ عمومی مردم – آن را دفع کند تا این علاج شود. آن کسانی که به اشرافیگری گرایش دارند و دلشان برای زندگی اشرافی لک می‌زند – یعنی خوردن و پوشیدن و زندگی کردن و مشی کردن به سبک اشراف و دور از زندگی متوسّط مردم – یکی از کارهایی که می‌کنند، این است که این دید و ذهنیت را در مردم به‌وجود آورند که این چیز خوبی است و ارزش است»

اين ها رو امير علي صفا در سايت آينده از آن حزب الله جمع كرده بود.

آدرس مطلب: http://24tir.ir/?p=19214

ارمیا

رمان ارمیا نوشته رضا امیرخانی رو در طی دو سه روز خوندم البته رمان خوبی بود ولی ارمیای داستان به نظرم بیش از حد در مصطفی مونده بود و بعد از شهادت مصطفی خیلی داستان نم کشید و آبکی شد. با این همه خوندنش ضرر نداره. توصیه می کنم شما هم بخونید.

فرزندان طلاق

قصه امیرحسین 4 ساله و محمدجعفر 12 ساله. دو ماه بیشتر نمیشه که این طفل معصوم بعد از جدایی پدر و مادر، دوتاشون رو (نه یکیشون رو) از دست دادن. پدرشون که خوشگذرون بود حاضر نشد این بچه ها رو نگه داره و مادر هم اونا رو سپرد به امان خدا و خودش رفت خونه ننجونش. حالا این دو تا دلشون خوش بود که حداقل همدیگه رو دارن. غم انگیزتر اینکه بچه های زیر شش سال به شیرخوارگاه سپرده می شن و بچه های بالای دوازده سال باید به مراکز 12 تا 18 سال منتقل بشن. جدا کردن امیر حسین و محمد جعفر خیلی سخت بود. امیر حسین البته خیلی نمی فهمید داستان از چه قراره ولی محمد زار زار گریه می کرد و سر و صورت داداشش رو می بوسید. همه ماها که از سر اجبار اینارو  جدا کردیم هم به گریه افتادیم و چقدر سخت بود. آرزو کردیم کاش قانون شبه خانواده در بهزیستی کشور واقعی بشه و واقعاً بچه ها در مراکز شبه خانواده که برادر و خواهر و مادر دارند نگهداری شن نه اینکه دو برادر بالاجبار از هم جدا بشن.

اين مطلب رو البته تابستان 89 نوشتم و الان گذاشتم


اي قوم به حج رفته

اين مطلب را دوست خوبم سيد محمود نصرالهي به ايميلم فرستاد كه منبع مطلب البته مشخص نيست اما بسيار جالب است:

دیدن همیشه خوب است
خواه دیدن آن زیبا یی ها باشد
خواه دیدن این زیبایی ها
شاید کلاسی که ما در آن درس می خوانیم از این هم ویران تر باشد

ادامه نوشته

سینه زنی مخصوص امام حسین (ع) است

سینه زنی مخصوص امام حسین (ع) است؛

لزومی نمی بینم برای همه ائمه علیهم السلام سینه زنی بشود

مسأله‏ى ديگر، مسأله‏ى روضه‏ هاست. روضه‏ خوانى و سينه‏ زنى بايد باشد؛ اما نه در هر عزايى. اين را بدانيد كه روضه خواندن و گريه كردن - آن سنت سنيه - مربوط به همه‏ ى ائمه نيست؛ متعلق به بعضى از ائمه است. حالا يك وقت در جمع و مجلسى كسى روضه‏ يى مى‏ خواند، عده‏يى دلشان نرم مى‏شود و گريه مى‏ كنند؛ اين عيبى ندارد. اصلاً عزادارى كردن يك حرف است، روضه‏ خوانى و سينه‏ زنى راه انداختن يك حرف ديگر است. روضه‏ خوانى و سينه‏ زنى راه انداختن، مخصوص امام حسين است؛ حداكثر مربوط به بعضى از ائمه است؛ آن هم نه به اين وسعت. مثلاً در شب و روز تاسوعا و عاشورا بخصوص، در شب و روز بيست‏ و يكم ماه رمضان، سينه‏ زنى و عزادارى و بر پايى جلسات خوب است؛ ولى مثلاً در مورد حضرت موسى‏ بن جعفر (عليه‏السّلام) - با اين‏كه وفات آن بزرگوار از وفاتهاى داراى روضه‏ خوانى است - من لزومى نمى‏ بينم كه سينه‏ زنى بشود؛ يا مثلاً در سالگرد شهادت حضرت زهرا (سلام‏ اللَّه‏ عليها) مناسبتى ندارد كه ما بياييم نوحه‏ خوانى و سينه‏ زنى كنيم؛ بهتر اين است كه در آن موارد، شرح مصايبشان گفته بشود. شرح مصايب، گريه‏ آور است.

من خودم الان در ايام ماه محرّم كه نمى‏ توانم روضه بروم، چون آن احساس و عشقى كه در دل هر شيعه هست و دلش مى‏ خواهد در عزادارى شركت كند، لذا من اين را با خواندن «نفس‏ المهموم» حاج شيخ عباس قمى(11) - كه يك كتاب عربى است - اشباع مى‏ كنم؛ اين خودش گريه‏ آور است و براى من كار چند نفر روضه‏ خوان را مى‏كند. حتماً لازم نيست كه عزادارى به همان شكل سنتىِ روضه‏ خوانى باشد كه اولش چيزى مى‏ خوانند و بعد هم احياناً آخرش دمى مى‏ گيرند و سينه‏يى مى‏ زنند؛ نه، شرح حال را بيان كنيد؛ مثلاً يك نفر با بيان خوب و لحن محزونى، وضع زندان رفتن حضرت موسى‏ بن‏ جعفر را بيان كند؛ حوادث تلخ زندان را بيان كند؛ بعد شهادت حضرت را بيان كند؛ بعد مراسم تشييع را بيان كند؛ در اين صورت هر كس كه آن‏جا نشسته باشد، دلش نرم مى‏ شود. 

بخشی از بیانات رهبر انقلاب در دیدار با اعضای گروه ویژه و گروه معارف سلامی صدای جمهوری اسلامی ایران - 13-12-70

نقل از وبلاگ شهروند درجه دو http://darajeh2.blogfa.com/

دا

دا حكايتي است زنده از نبرد با متجاوزين بعثي به خونين شهر از زبان شير زني كه از هيچ تلاشي براي دفاع ابا ندارد. از شستشوي بدن شهدا گرفته تا گرفتن اسلحه تا اينكه ضربت شمشير دشمن او را از شهر بيرون مي كند. در اين كتاب به نحوه مبارزه زمندگان اسلام،‌ مديريت شهر و عدم رساندن كمك و تجهيزات به رزمندگان اسلام در حين جنگ پرداخته شده است.

دا خاطرات سيد زهرا حسيني از حدود ۲۰ روز اول محاصره خرمشهر است. توسط سيد اعظم حسيني به رشته تحرير در آمده و بسيار جالب و جذاب است پيشنهاد مي كنم حتماً‌ اين كتاب رو بخونيد. پشيمون نمي شيد.

اثری از سید بهزاد گرمرودی

زندگی مون به راه سختی ما به جاه

دنیای ما همینه نامردیش مال زمینه

فقیرای دم خیابون داد می زنن خداجون

کمک کنید به ما زندگی مون شده تباه

بعضی توی کانون

بعضیا آواره و سرگردون

بعضیا سرکارند

بعضیا روی تخت بیمارند

این به اصطلاح شعر رو سید بهزاد گرمرودی گفته. گفتم خوبه بذارم تا دیگران هم استفاده کنند. توی گلستان سلام هم چاپ شده

به یاد خرداش ها

ناراحتی و غصه هم گاهاً آدم را به نوشتن وا می داره. نمی دونم چی شد که این دفعه همه ناراحتی های من داستان خرداش رو به یادم آورد. گفتم شاید بتونم برای خریت های خودم هم خرهایی بسازم:

عرعرهای خر بزرگ اون روز اصلاً برای من جذاب نبود ولی نمی دونم چی شد که خر شدم و قبول کردم که براش خرکاری کنم. البته خرهای دیگه هم تو خر شدن من بی تأثیر نبودن. اون روز به من گفت که من درسته که خر مهربونی هستم ولی به جاش که  برسه واقعاً خر می شم. نمی دونست که من خودم خیلی خرم. میگفت مگه من سر خرم که شما مرتب ادای خرها را در میارین؟ تو دلم می گفتم که من از کره گی دم نداشتم و گرنه خرکار خر بزرگ نمی شدم. با یه ذره علفی که به من و خرهای دیگه می داد نمی شد خرکاری کرد.

اون روز پالون همه را بسته بود و می خواست پالون من هم ببنده. لحظه ای فکر کردم و گفتم این پالون اگه بسته بشه دیگه بازشدنی نیست و یه دفعه تصمیم گرفتم.

 چفت را نبسته بود که جفتکی نثارش شد و دیگه ندونست از کجا خورده. خر بزرگ خودش رو به در و دیوار می زد. به سقف و کف می زد و دمش رو تکون می داد البته ملتمسانه ولی با عرعرهای وحشتناک. خودش نمی دونست که اینجوری اگه عرعر کنه همه خرها رم می کنند. همینم شد. خرها و کره خرها رم کردن و پالون همشون باز شد. خر بزرگ که هنوز گیج بود زیر دست و پا له شد.

نعش خر بزرگ تشییع کننده ای نداشت. وقتی کرکس ها می خوردنش کسی براش گریه نکرد خرمگس معرکه هم اون روز مزاحمی برای نیش زدن به خر بزرگ نداشت. خر همسایه که از لا ی سیم خاردارها اومده بود به چراگاه ما، نمی دونست برای چی خرها اون روز اینقدر خر کیف شده بودن ...

چرا مردم به رئیس جمهور این همه نامه می نویسند؟

هیچ از خود پرسیده اید چرا باید مردم در سفرهای استانی این همه نامه برای رئیس جمهور داشته باشند؟ نامه هایی که مخاطب واقعی آنها رئیس جمهور نیست بلکه ادارات مربوط به شهرستان ها، بخش ها و یا حتی دفاتر خدماتی روستایی هستند. پاسخ به این سؤال روشن است. مردم از ادارات و سازمان های ذیربط پاسخ قانع کننده ای دریافت نکرده اند و در واقع این ادارات و سازمان ها پاسخگویان خوبی به مردم نیستند و همه این نقصان ها و پاسخگو نبودن ها منجر به این مسئله می‌شود که مردم در هر سفر استانی رئیس جمهور صدها هزار نامه برای او می نویسند. البته همه این نامه ها نمی تواند نامه فدایت شوم برای رئیس جمهور باشد. بخش زیادی از این نامه ها مربوط به اموری است که زیردستان مستقیم و به احتمال زیاد غیر مستقیم رئیس جمهور رسیدگی در خور شأنی به آنها نداشته اند...

ادامه نوشته