نامه به مدیران دستگاه‌های اجرایی استان در خصوص اعتبارهای فرهنگی

بسم‌الله الرحمن الرحیم

والعَصر. إِنَّ الإنسانَ لَفِي خُسر. إلّا الذينَ آمَنوا و عَمِلوا الصالِحاتِ و تَواصَوا بِالحَقِّ و تَواصَوا بِالصَّبرِ.

به برادران عزیزم؛ مدیران محترم دستگاه‌های اجرایی استان گیلان

سلام علیکم

با تقدیم احترام.

خواب از سر می‌پرانند کمیت اعتبارهایی که شنیده‌ام از چند سو وارد استان می‌شوند و مقرر است در ماه‌های پیش رو، بخش مهمی از آن‌ها در فرهنگ هزینه شوند.

***

طی دو سال اخیر، لااقل در ظاهر، فضای مدیریتی دستگاه‌ها در استان، به‌نفع علاقه‌مندان به انقلاب اسلامی یک‌پارچه شده است. در همین مدت، تجربه رویدادهایی مثل کنگره میرزاکوچک و اجلاسیه پیرغلامان یا اعتبارهایی مثل تشکل‌های مردمی، به اندوخته تجربی جامعه مدیریتی استان افزوده شده است.

***

این رویدادها چقدر مهم‌اند؟ اهمیت ذاتی‌شان را چند روز قبل رهبری در جمع اعضای ستاد کنگره شهدای آذربایجان شرقی یادآوری و تأکید کردند که باید زود به زود برگزار شوند. برای درک بُعد دیگری از اهمیت‌شان باید عرض کنم که کل اعتبارات هزینه‌ای (غیرعمرانی) حوزه هنری در سال جاری، حدود 4ونیم میلیارد تومان است که 2ونیم میلیاردش صرف حقوق و مزایای اجتناب‌ناپذیر کارکنان می‌شود. از باقیمانده، قریب به یک میلیارد، هزینه اجتناب‌ناپذیر تدارکاتی مثل حفاظت فیزیکی، بیمه‌های الزامی، تعمیرات و... می‌شود. عملاً حدود یک میلیارد برای کار باقی می‌ماند؛ در حالی که مثلاً تولید و چاپ فقط یک کتاب معمولی، گاهی تا یکصد میلیون تومان هزینه لازم دارد. تازه این وضع چابک‌ترین دستگاه فرهنگی استان به‌لحاظ تعداد کارکنان است که پرداخت حقوق، غالب اعتبار سالانه دستگاه را نمی‌بلعد.

در چنین شرایطی، فقط برای کنگره میرزا حداقل 7ونیم میلیارد، فقط برای تشکل‌های مردمی حدود 4، 5 میلیارد و فقط برای اجلاسیه پیرغلامان چندمیلیارد تومان هزینه شد. می‌بینید برخی از این رویدادها به‌‎تنهایی چندین برابر اعتبار فرهنگی سالانه یک دستگاه هستند.

***

آن حجم از ورود اعتبار بی‌سابقه به استان ـ که جای شکر از خداوند و تقدیر از تصمیم‌گیران ملی دارد و خود از دستاوردهای انقلاب اسلامی است ـ چرا منجر به بروز تغییر و تحول فرهنگی نشد؟ قبلاً جایی نوشتم چرا همچنان در کتابفروشی‌های استان یک کتاب کودک مناسب برای میرزا کوچک جنگلی یافت نمی‌شود؟[1] دوباره می‌پرسم سهم کودکان و نوجوانان در چنین رویدادهایی چه بوده است؟ چرا اجلاسیه پیرغلامان برگزار شد و هنوز حتی خیابانی به نام جناب اسلم دیلمی یا غارب‌بن عبدالله یا شهربن باذان دیلمی یا گوهرشاد خانم گیلانی یا سیده ملک‌خاتون یا مریم اسطرلابی و... نیست؟ درباره تأثیر اجلاسیه پیرغلامان بر احوال هیئت‌های مذهبی استان چه‌دستاوردی می‌توان برشمرد؟ چرا پربازدیدترین آیتم اجلاسیه پیرغلامان، برنامه‌ریزی‌نشده‌ترین قسمتش (برشمردن امتیازات هویتی گیلان از زبان رییس محترم صداوسیما) بود؟

چرا بودجه تشکل‌های مردمی، تحولی در عملکرد این مجموعه‌ها در استان رقم نزد و درخشان‌ترین عملیات‌های مردمی در یکی‌دو سال اخیر، عمدتاً ابتنایی به این بودجه‌ها نداشتند؟ و ده‌ها چرای دیگر که برخی‌شان از زبان‌ها و قلم‌های دیگری طرح شده‌اند.

***

برادران عزیزم؛ لطفاً توجه نمایید: این همه ادبیات و طبقه‌بندی متنوع و متکثر مثل «واجب، مستحب، مباح»، «اصل، فرع»، «آینده‌نگری، کوته‌بینی»، «فوری، غیرفوری»، «کنش بصیرانه، اقدام کورکورانه» و... در اسلام، برای فرق‌گذاری بین «خوب و بد» یا مابین «واجب و حرام» نیست؛ برای تأکید به اولویت‌بندی بین خوب‌ و خوب‌ است. مفهوم حیاتی‌ای مثل «ولایت‌پذیری»، (یعنی پذیرش تقدم موضع ولی بر تمام مواضع خوب و صحیح دیگر)، مصداق دیگری برای اهمیت «اولویت‌بندی» در مبانی معرفتی ماست. اولویت‌بندی بین خوب‌ها و بلکه واجب‌ها، به‌قدری مهم‌اند که گاهی ادامه حج و گذاشتن کربلا، بدترین و ننگ‌آمیزترین خیانت به عهد ازلی می‌شود. خداوند رحمان، یونس نبی را به‌خاطر گناه، در کام نهنگ حبس نکرد؛ پای یک ترک اولی در میان بود.

***

به رویدادهای مذکور که نگاه کنیم می‌بینیم کارهای بدی نشده است. برای میرزا کوچک، اجلاسیه برج میلاد گرفته شد، برای نویسندگان پایداری، جلسه بزرگداشت 20 نفره برگزار شد، و... . این‌ها حداقل کارهای خوبی هستند، مشکل اینجاست که کارهای اولی نبودند. مشکل اینجاست که کارهای اولی، غالب نمی‌شوند و در اقلیت‌اند[2]. درست‌تر بنویسم: کارهای حیاتی و اولی و مسئله‌محور را به‌پای یک‌سری کار خوب کم‌خاصیت و سطحی و فاقد مسئله، و کارهای اهم را به‌پای کارهای مهم ذبح و قربانی می‌کنیم.

***

برادران گرامی‌ام؛ ما باید خودمان را بیشتر از آن‌که با پرهیز از کار بد و تمرکز روی فعالیت‌های خوب بسنجیم با سهم کارهای عمیق، حیاتی و راهبردی و با اثرگذاری‌های ماندگار و فراگیر ارزیابی کنیم. ببینیم آیا امروز و فردایی که ما می‌سازیم با دیروزی که پیشینیان ما ساختند تفاوتی دارد؟ معلوم نیست مردم تا کی فرصت یکپارچگی مدیریتی استان را ـ که باید مهیاترین شرایط برای کار باشد ـ همچنان در دست ما نگه دارند و پس نگیرند. تا 6 سال؟ 4 سال؟ یا یک‌ونیم‌سال؟ هرچه هست زمان به سرعت می‌گذرد و در باقیمانده، ملزمیم به درس گرفتن از تجربه‌های پیشین.

***

این بیانیه نیست، یک طرح مسئله فرهنگی در باب «امانت‌داری» و «پرهیز از روزمرگی» است. اگر آنچه را که از امانت مردم در قالب اعتبار تشکل‌های مردمی، طرح شهید آوینی یا ارتقای وضعیت حاشیه‌نشین‌ها در راه است درست و اولی هزینه نکنیم فقط ده‌ها میلیارد تومان هدردهی به‌بار نیاورده‌ایم؛ بلکه ماه‌ها زمان مغتنم را کشته‌ایم، فرصت‌سوزی کرده‌ایم و ممکن است دریچه‌ای را تا چندین سال کور کرده باشیم و از این‌ها بدتر، خودمان را به قدرناشناسی از امکانات و استفاده حداقلی از آن‌ها عادت داده‌ایم. اگر بپذیریم که با ارقامی که در راه است نمی‌شود تحول ایجاد کرد دیگر توقع داریم با اندک اعتبار سالانه هر دستگاه به تحول برسیم؟

***

وارد جمع‌بندی شوم:

1- اوایل بحث کنگره میرزا (فروردین 1400)، ساختار کنگره و کمیته‌های سیزده‌گانه را فرستادند و از این بنده ناچیز نظرخواهی شد. دو نکته عرض کردم. اول: برای کنگره خروجی کیفی تعریف شود، معلوم باشد اگر 11 آذر 1401، چه اتفاقاتی افتاد کنگره موفق محسوب می‌شود. دوم: این حجم از کار، یک مدیر یا دبیر اجرایی دارای قدرت تشخیصِ تمام‌وقت (یعنی آزاد از تمام امور) می‌خواهد و مدیرکل یک دستگاه به‌خاطر مشغله‌ها قطعاً به‌تنهایی نمی‌تواند به این همه برسد. متأسفانه هیچکدام نشد.

امیدوارم با توجه به تغییرات مدیریتی‌ای که در ماه‌های اخیر در استان صورت گرفته و فضا را برای کار مفید مهیاتر ساخته است، برای ماه‌ها و اعتبارهای پیش رو، خروجی کیفی تعیین شود و به‌هنگام، مدیر یا دبیر متمرکز باصلاحیت تعیین شود.

2- در جلساتی که دعوت شدم چندبار روی تصمیم به‌هنگام تأکید کردم. اخیراً برای تولید یک درسنامه پیشرفت، یک گروه ده‌نفره، یک‌ونیم‌سال وقت گذاشتند. نمی‌شود در کار فرهنگی با دو جلسه که بین هرکدام هفته‌ها و بعضاً ماه‌ها فاصله می‌افتد، برای ده‌ها میلیاردتومان بودجه و بلکه بیشتر، به ایده‌های عمیق و مؤثر رسید. اگر هم به ایده و طرح خوب برسیم فرصتی برای اجرا وجود نخواهد داشت.

3- کاری را که نتوانیم لااقل برای پدربزرگ‌ یا برای همسایه یا برای کاسب سر کوچه توضیح دهیم و مجابش کنیم احتمالاً کار خوبی نیست. از طرح کارها با افکار عمومی و نخبگان استان استقبال کنیم. اگر خودمان به افکار عمومی اطلاعات بدهیم می‌توانیم روی کمک مشورتی آن‌ها، اگر چه در قالب نظرات انتقادی، حساب کنیم. چه بهتر که خودمان را زیر ذره‌بین مردم و رسانه‌ها ببریم تا مجبور شویم به کارهای عمیق و پرهیز داده شویم از کار سطحی.

4- اگر شرایط به خوبی درک و تحلیل نشود و کارها به درستی در جای خود ننشیند، صرف طراحی دیدارهای ویترینی با مقامات ارشد استان با موضوع این اعتبارها و ارائه گزارش‌های شیک و شکلی، تنها به معنای هزینه کردن از اعتبار ایشان و مخفی ساختن کاستی‌های ساختاری و کیفی هزینه‌کردها، پشت این دیدارهاست و نکات درستی هم که در چنان جلساتی بیان می‌‌شوند غالباً اجرا نخواهند شد. در این صورت، چنین بودجه‌هایی به افتراق و شکاف دامن می‌زنند و به‌جای حل مسائل، خود به مسئله تبدیل می‌شوند.

***

برادران گرامی‌ام؛ اجازه بدهید در پایان یادآوری کنم که بی‌نظیرترین فرصت‌های تاریخ در اختیار ماست. ما در گام دوم انقلاب اسلامی، قدم‌به‌قدم و لحظه‌به‌لحظه، در موقعیت‌هایی گام برمی‌داریم و با فرصت‌هایی مواجه هستیم که حتی نصیب ائمه هدی (علیهم‌السلام) نشد. این به برکت انقلاب اسلامی مردم ایران است. از خداوند برای شما و خودم طلب می‌کنم یاورمان باشد تا در آزمون‌ها و فرصت‌های پیش‌ِرو، بهترین فرصت‌شناس و امانت‌دار مردم و تاریخ شویم و به‌گونه‌ای عمل کنیم که زینتی برای مردم شریف و رهبری عزیز شویم نه مایه تحمیل هزینه و سرزنش به ایشان.

إنّ‌اللّه لا یُغَیِّرُ ما بِقَومٍ حَتّی یُغَیِّروا ما بِأَنفُسِهِم.

با سلام مجدد

سید رسول منفرد

23 آذرماه 1402


[1]- این را که نوشته بودم، برادری، کتاب کودک «قهرمان من» درباره کوچک جنگلی را با پیکی برایم فرستاد تا بگوید بفرما! این هم کاری که در کنگره در این زمینه کردیم. گفتم این کتاب را یک‌سال قبل از کنگره، اعضای خواهر یک پایگاه بسیج در مشهد تولید کرده‌اند. زحمت کشیده‌اند و تحسین‌برانگیز و فراتر از عرف، ظاهر شده‌اند. اما کنگره اگر بازچاپ این کتاب را (که جنگلی‌های روی جلدش شباهتی به جنگلی‌های گیلان ندارند) برای دفاع از عملکردش گزارش کند خودش را زیر سؤال برده است.

[2]- در کنگره میرزا برخی اقدامات مثل خلق مجسمه توسط آقای کنگرانی یا برنامه شعر، اتفاقات خوب و قابل دفاعی بودند و نباید با بی‌انصافی همه چیز را زیر سؤال برد.

نامه به حجت‌الاسلام مجتبی پوریوسفی

بسم الله الرحمن الرحیم

برادر عزیزم حجت‌الاسلام آقای مجتبی پوریوسفی

مدیر محترم راهبری امر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی در گیلان

سلام علیکم

گواهی می‌دهم بزرگترین چالش شما در تدارک برنامه پیاده‌روی و عزاداری خیابانی رشت برای سردار جنگل، انقلابی‌ها و متدینین ناامید بودند. آن‌ها که می‌توانستند به کمک بیایند و مردمی را همراه کنند و به میدان بکشانند. نیامدند و بلکه بعضی در خلوت یا جلوت، اصرار داشتند به نشدن و نتوانستن. از اختلاف‌های قطعی و کارخراب‌کن در رشت می‌گفتند یا به مشکلات اقتصادی توجه می‌دادند یا روی نامانوس بودن دسته عزا برای مردم شهر تاکید می‌کردند تا قضاوت "نمی‌شود"شان مقبول افتد.

و گواهی می‌دهم بزرگترین امکان و داشته شما، انقلابی‌ها و متدینینی بودند که پیام «هرگز احساس عجز و ناتوانی از کارهای بزرگ نکنید» را گرفته و بی‌قرار صبح شده بودند. پس به خدا توکل کردند، عامل دلگرمی شدند، آنچه داشتند به میدان آوردند و به همراهان افزودند.

و گواهی می‌دهم، اقل تأثیر را پول داشت. اگر پول قابلی در کار بود احتمالا انرژی‌ها به‌جای دل‌های توده، صرف تولید یک محصول یا کار خوب اما بی‌ارتباط با توده می‌شد؛ همان‌گونه که طی ده‌ها سال، گذشته است.

و گواهی می‌دهم بسیاری از سازمان‌ها هم همراه شدند. از سردار دامغانی (که برایش هضم نشدن در عرف‌های ضدآرمان را آرزومندم) و مجموعه‌اش تا برادر محجوب تا آقای ربانی و دیگران. گویی همه دنبال مفری بودند از برنامه‌های کلیشه‌ای و نمایشی؛ و دنبال کسی می‌گشتند که جلو بیفتد.

و گواهی می‌دهم که شما جسارت کردید، خطر را پذیرفتید و آبرو گذاشتید. آن‌قدر گفتند "نمی‌شود" که کار به استخاره کشید. گفتیم نکند فرصت‌سوزی کنیم و زبان‌های بی‌صلاحیت بر کارهای مردمی درازتر شوند. و خداوند پیشنهاد کرد که به‌جای تسلیم شدن، مبارزه کنیم.

و گواهی می‌کنم پی مخاطب بخشنامه‌ای و دکمه‌ای نرفتید و فقط مردمی را همراه خواستید که با انتخاب و اشتیاق آمده باشند. شما تصمیم گرفتید که اگر فقط پنج نفر هم آمد استقامت کنید و سرزنش‌های درپیش را به جان بخرید.

و به توفیق رسیدید. الحمدلله. خداوند محمدصادق باقی‌زاده و مهدی کاسی را که ویژه کمک‌کار شدند برای خودش حفظ کند. خوشبختانه وظیفه‌ها سنگین‌تر شده است. تا قبل از دیروز، چند نفری وقت گذاشته بودند، اما حالا سرمایه چندساعت از عمر و اعتبار صدها نفری که آمدند امانت دست شماست. امید آن پیرزنی که پاهایش از سبزه‌میدان تا سلیمان‌داراب را متبرک کرد، آن راهوری که عکس میرزا را روی موتور با افتخار نشان می‌داد تا دو تا نوجوانی که دستشان خسته شد اما نگذاشتند بیرق «ارث مادر» پایین بیاید؛ این انرژی‌های خوب و این قلب‌های دلداده سردار جنگل، امانت دست شماست. تا دیروز این نبود، و فردا با چنین سرمایه هنگفتی، حرکت و موفقیتی "صدبرابر"، توقع زیادی نیست.

ولی مهم‌ترین نعمت دیروز، تجربه و نمونه‌ای است که ساخته شد.

البته این تجربه را یک مسجد یا پایگاه یا تشکل دانشجویی می‌توانست بنیان بگذارد و نباید کار به سطح دستگاه‌ها کشیده می‌شد. اما پایین آمدن سطح و عرف فعالیت فرهنگی در استان مانع بود و است. امید که با راهبری شما، چنین خط‌شکنی‌هایی را در تیراژ انبوه، بتوان از هسته‌های صف استان توقع داشت. این مهمترین شکری است باید در قبال تجربه دیروز به‌جا بیاوریم تا از انبوه فعالیت فرهنگی و مردمی کم‌اثر، دور از مسئله و حداقلی در استان، درصدی‌اش به سمت حداکثر سوق یابند.

دعا می‌کنم خداوند بر عزم و تدبیر ما و شما و دیگران بیفزاید تا امانت‌ها را به سلامت به آینده تاریخ بسپاریم.

برادر کوچکترتان

سید رسول منفرد

12 آذرماه 1402

تشکر از سفیر انگلیس در تهران

✅ پیام تشکر از سفیر انگلیس در تهران

🔹 آقای سایمون شرکلیف، سلام.
گفته‌اید بین شهرهای ایران، بیشتر از همه رشت شما را به یاد بریتانیا می‌اندازد.
به خال زدید. ما در گیلان، چند کشور را بیشتر به‌یادمی‌آوریم:
مثلاً یمن را به‌خاطر دوستی 1500 ساله و ارادت متقابلی که پابرجاست
و حکومت پادشاهی بریتانیا را به‌خاطر بمباران مریضخانه گوراب‌زرمیخ، آتش زدن اولین سینمای رشت و سوزاندن کتابخانه عبدالوهاب ضیابری، سرکوب اولین حکومت جمهوری در ایران، قتل میرزا کوچک جنگلی و... و البته به‌‎خاطر طیاره‌ای که در منجیل با برنو از شما ساقط کردیم.
ما علاوه‌بر تجربه عمومی مردم ایران با شما در قحطی و کودتا و جنگ و نفوذ و اغتشاش و...، کلی خاطره اختصاصی داریم. دقیق که نگاه می‌کنم کیفیت خاطره گیلان و انگلیس را بهتر از این نمی‌شد توصیف کرد.
امیدوارم باشید تا کتاب پژوهشی این خاطرات مشترک را آماده و تقدیم کنیم. ضمناً حق معنوی شما را لحاظ و در مقدمه کتاب، از ابتکار، یادآوری و الها‌م‌بخشی‌تان تشکر می‌کنیم.
سیدرسول منفرد
20 شهریور 1402 خورشیدی

قلب رشت؛ منازعه تحول با تخریب و تقلید!

پیرامون زمزمه‌های تغییر در میدان شهرداری رشت:

قلب رشت؛ منازعه تحول با تخریب و تقلید!

کمی آن‌سوتر از سبزه‌میدان،

زیر سنگفرش‌های پیاده‌راه،

حریم تکیه دولتی هست،

و مسجدی و مسجدی و مسجدی.

و پشت ابر عمارت بلدیه،

خورشید هزارساله‌ای هست،

مقبره آن تاجر،

قلب مذهبی رشت.

*

کوچک جنگلی، به پیشنهاد پادشاهی نه گفت

و استقلال ایران را انتخاب کرد.

گناه بزرگی بود

بدعت نه به هوس امپراطور بلامنازع

و تحمیل معاهده به او

و قدرت‌نمایی برنو بر طیاره؛

بی‌سابقه در طول تاریخ

و عرض جغرافیای جهان،

الهام‌بخش برای چه‌گوارا و پاتریس لومومبا و مالکوم ایکس‌ و ویکتور خارا و رفقا.

باید از میرزا و گیلان انتقامی بی‌سابقه گرفته می‌شد.

جدا کردن سر

و پیش‌کش فرستادنش برای ظالم زمانه،

جانسوز و ددمنشانه بود اما بی‌سابقه نبود

باید خط قهرمان‌پروری گیلانی‌ها کور می‌شد.

*

جای سینمای خورشید که به آتش کشیده بودند

و خانه عزت‌الله خان هدایت

و کتابخانه عبدالوهاب ضیابری

و آنجا که استادسرا، محله قهرمان‌پرور، مجاورش می‌شد

میدان مشرف به خانه سردار جنگل

و محل زندگی تاجر سیری که اسلام گیلانی‌ها از اوست

«سبزه‌میدان»ی که قلب انقلابی و سیاسی رشت بود

نباید مرکز اداری و ویترین گیلان باقی‌می‌ماند.

*

پیشنهادی را که کوچک جنگلی رد کرده بود

نگهبان اسطبلی پذیرفت

و به گیلانی‌ها گفت:

برای همه ایران نقشه‌ای هست

اما شما و شهر و زمین‌هایتان را ویژه‌تر

با آیرم، گماشته نظامی‌ام، و آمال ملکه، تنها می‌گذارم.

*

یکصد سال قبل

مرکز اداری را از قلب انقلابی شهر دور کردند

و بر قلب مذهبی‌اش کوبیدند.

زیارتگاه هزارساله‌ و آن تکیه و...

با خاک یکسان شد

و عمارتی تقلیدی به‌جایش نشست

یک تصمیم حساب شده ضدتمدنی

که به‌رغم دل‌های مردم، در گذر زمان کار کند و فضا بسازد.

رنگ دیوارهای عمارت را سفید کردند

تا استتاری بر گردوخاک آن تخریب باشد.

گفتند این نسل را یک‌به‌یک تعقیب می‌کنیم

(تا سر شالیزار، آژان می‌فرستیم)

و چادرها را برمی‌داریم

و طومار عفت‌شان را تبعید می‌کنیم

برایشان جک سفارش می‌دهیم و اعتماد به‌نفس بچه‌هایشان را می‌گیریم

و هویت تازه‌ای برایشان می‌سازیم

بعد می‌گوییم شما که خودتان چیزی نیستید،

لااقل به این عمارت سفید فرنگی افتخار کنید!

تاریخ را هم برایشان می‌نویسیم

که ندانند زیر خیابان‌های میدان چه خبر است

و کمی آن‌سوتر از رشت چه دیلمانی و چه تالشی و چه املشی،

و چه آل‌بویه‌ای داشتند

و چه معماری‌ای.

تاریخشان را صفر می‌کنیم تا با تقلید از اروپا آغاز شود.

*

خاطر گیلان را خیلی می‌خواستند

به ما آزادی بخشیدند

تا تفرجگاه خوبی برایشان باشیم

و نپرسیم چرا زمین‌های ما را غصب کردید

و رسولی رشتی را چرا تبعید کردید

و نویسنده بزرگ ـ نجفی جیلانی ـ را

و نپرسیم مجتهدان ما را چرا کشتید

و سر سردار ما را کجا بردید.

*

چند سال بعد،

آن نگهبان گمان کرد واقعاً پادشاه ایران است

و خودش تصمیمی گرفت

و ملکه مجبور شد جسم نگهبان را عوض کند

تا روحش عوض نشود.

همه چیز باید خوب پیش می‌رفت

اما میرزا برگشته بود

از خلخال و تهران.

مردم گیلان در همان میدان

8 دی 60 هزار نفری 1329 را ساختند،

نفت ملی شد

و کمی بعد، شیلات هم.

یونس رودباری قیام کرد

و ایران را در 1357 به روح خدا برگرداند.

*

در همان میدان معروف

آهنگران منادی لشکر صاحب زمان شد

و آنجا میدان شهدای ذهاب شد

و آنجا دوباره 8 دی شد.

هر چه مقلدها درس فرنگ را پس‌دادند

و پاریس را قبله آمال رشت ‌خواستند

و به تقلید ضدتمدنی ادامه دادند

مردم آنجا را قلب انقلابی شهر خواستند

و از همانجا

نغمه سلام به بقیت‌الله را سرودند

و انرژی رساندند به اصفهان و تهران و بیروت و زاریا و جاکارتا و استانبول و کشمیر و باکو و... .

*
حالا، حوالی 1402،
از پس بلوای 1401،

دغدغه‌ای ـ دوباره ـ آمد که رشت شهر عاشقان است،

عاشقان را با تقلید چه کار؟

بس کنید شهرسازی تقلیدی را در قلب رشت!

*

شاید دغدغه‌ها و زمزمه‌ها ندانند شکل چیزی که می‌خواهند دقیقاً چطور است

و نسخه را چطور باید بنویسند

ولی می‌دانند چه نمی‌خواهند

و می‌دانند رشت هوای تازه می‌خواهد.

دغدغه‌ها در جستجوی هویتی هستند

که صد سال قبل آیرم زیر آوارش برد.

دوستانی این ندای تظلم‌خواهی را «تخریب» می‌خوانند

اگر مرادشان احتمال سطحی‌نگری مدیران است همراهیم

ولی چرا آن تخریب بزرگ یکصد سال قبل را تحسین و تطهیر می‌کنند؟

وقتی تغییر جزئی در قواعد میدان شهرداری‌ را تقبیح می‌کنند

چگونه تخریب کلیِ گذشته را می‌ستایند!

***

پیاده‌راه فعلی شهرداری فرصت‌ها و افتخارات زیادی را در خود دارد

ولی یک نگاه تمدنی ایجابی کم است.

مردم حق دارند بعد از یکصد سال، دوباره به خروش بیایند

اما تغییرات ناپخته، نمایشی و هیجانی، فرصت تحولات بزرگ را کور می‌کند

و تهدیدهایش را نه.

(نکند یک سال بعد، همین حوالی
موضوع جلسه: چرا پیاده‌روها تنگ‌اند و حریم‌ها حفظ نمی‌شود!)
*

ایده‌های حساب‌شده برای ترمیم هویتی و تمدنی میدان شهرداری،

چیزی که افکار عمومی و نخبگان هم بپسندند، هست

اما استقبال و اراده بلندمدتی هم هست؟

به بهانه انفعال مرگبار مدیریت فرهنگی در ممنوعیت تماشای جمعی مسابقات ملی در جام جهانی؛

از عجمیان تا روحی‌پور؛ رد خون در مدیریت فرهنگی

۱

تا کی سکوت کنیم یا اتوکشیده یا در لفافه حرف بزنیم؟ بعد از دو ماه که جامعه درگیر یک جنگ پیچیده‌ی رسانه‌ای با زمینه‌های فرهنگی شده‌، فرصت جام جهانی از راه رسید. کِی فکرش را می‌کردیم که تماشای جمعی بازی‌های تیم ملی و هم‌خندی و هم‌آهی با ملی‌پوش‌ها، یک کنش مهم و مؤثر در جنگ نرم بشود! چه فرصت فراگیرِ آسانی در اختیار مدیران فرهنگ قرار گرفت.

2

واکنش ما به این فرصت؟ لطیف و بی‌اعتنا از آن صرف‌نظر کردیم، پس‌اش فرستادیم و «تماشای جمعی» را ممنوع کردیم. وقتی مردم نیاز داشتند که نهاد سینما و فرهنگ را کنار خود ببینند کنار کشیدیم و تنهایشان گذاشتیم. خداقوت. تصمیمی گرفتیم که اگر سلبریتی‌های مورد نقدمان جای ما بودند همان را مصوب می‌کردند. آخرش هم تبر را به‌دوش امنیتی‌ها انداختیم که مثلاً بگوییم ما نظر دیگری داشتیم.

4

البته که اولویت و رسالت و تمرکز اصلی بخش امنیتی، همان حوزه امنیت است. آن‌ها دو ماه است که بر موقعیت درست خود ایستاده‌اند و مراقب حریمش هستند. مسئله اینجاست که ما در جایی که باید، قرار نمی‌گیریم. این ما مدیران محترم و معزز و نخبه و فرهیخته و تحلیل‌گر و ولائی حوزه فرهنگ هستیم که باید به فکر استفاده از این فرصت می‌بودیم و برایش برنامه می‌داشتیم، از آن دفاع می‌کردیم و اگر اعتمادی نیاز بود جلب می‌کردیم تا صحنه بزرگی برای بروز احساسات همسو با منافع ملی در کشور خلق شود. اما مثل دو ماه گذشته عمل کردیم، فراتر از چند استوری، ابتکاری به خرج ندادیم و مردم را از امکاناتی که برای چنین روزهایی به ما امانت سپرده‌اند تحریم کردیم. نمی‌فهمیم یا نمی‌خواهیم بفهمیم که به‌ازای هر برنامه و پاتوق فرهنگی‌ای که تعطیل می‌شود ممکن است خونی بر خون‌های ریخته شده و داغی بر داغ خانواده‌ها اضافه شود.

این فاجعه‌ی بزرگ را درست ببینیم: کشوری که در رأس خود یک چهره اصالتاً و عمیقاً فرهنگی دارد، دستگاه‌های امنیتی توانمندی دارد، سالن‌های اجتماعاتش تماماً در اختیار دستگاه‌های دولتی و حاکمیتی است و در دوره استقرار دولتی علاقه‌مند و معتقد به انقلاب به سر می‌برد و دوربین صداوسیمایش هم درجستجوی جماعت‌ها باشد اما مدیریت فرهنگی‌اش از به‌کارگیری این فرصت سینما و سالن‌ها ناتوان باشد و با انتخاب گزینه «تعطیل» خودش را خلاص کند. این یک نشانه است و باید حدیث مفصل بخوانیم از آن. وقتی مواجهه ما با فراگیرترین و طلایی‌ترین فرصت‌ها برای دفع تهاجم دشمن تا این اندازه انفعالی است چگونه ادعای تحول می‌کنیم و گمان می‌کنیم می‌توانیم از پس مسائل پیچیده حوزه فرهنگ برآییم؟

5

توجیه می‌آوریم که امنیتی‌ها نمی‌گذارند، اما در واقع تلاش می‌کنیم تکلیف را از خود ساقط کنیم. تجربه مسلم من این است که هر جا کار فرهنگی به بن‌بست رسید همانجا موقعیت «رشد» و «دستاورد» است؛ مشروط بر آن‌که تسلیم نشویم و مبارزه کنیم. امنیتی‌ها مخالفت کرده‌اند؟ برویم با ایشان گفت‌وگو کنیم و آن‌ها در با مسائل حوزه فرهنگ آشناتر سازیم[1]. امنیت تلویزیون شهری برقرار نیست؟ علما را به میدان بیاوریم که به پشتوانه مردم، نمایشگر را ضمانت کنند. هم ما مجبوریم می‌شویم با علما گفت‌وگو کنیم و آشنایی ایشان با مسائل فرهنگ را تقویت کنیم، و هم آنها مجبور می‌شوند با مردم گفت‌وگوی اقناعی داشته باشند. ولی وقتی از پول و زور استفاده می‌کنیم یا تسلیم می‌شویم هیچ رشدی اتفاق نمی‌افتد، بلکه توهم برمان می‌دارد که اراده و توان انسان‌ها از موانع و سدها و بن‌بست‌ها ضعیف‌تر است.

6

گفتم این غفلت از فرصت، یک نشانه است که اشکالات دیگری را هم یادآوری می‌کند. دو ماه است که بسیج و سپاه و انتظامی و امنیتی در خیابان شهید می‌دهند ولی بیشتر ما پشت گیت و اتاق‌های تو در تو، عزلت‌نشینی می‌کنیم و فتنه را نه در رأس امور، که در اولویت چندم امکانات و زمان مدیریتی و برنامه‌های مصوب خود نمی‌دانیم. بد تقسیم مسئولیتی است. آماده‌باش و بیدارباش و دوری از خانواده برای آن‌ها؛ تعطیلی برنامه‌های فرهنگی و غر زدن از ما. نوجوان‌های دیروز و امروز به‌خاطر کم‌کاری‌ها یا سطحی‌کاری‌های طولانی‌مدت ما به خیابان آمده‌اند و فحشش را رهبری عزیز و هنرمندان می‌خورند، یتیمی‌اش هم نصیب آرتین و داغش نصیب خانواده بزرگ عجمیان میشود. ایجاد و تداوم زمینه‌های اغتشاش با ما، مهارش با آن‌ها. سنگ‌ها و قمه‌هایی که از باد غرور و رخوت ما در مدیریت فرهنگی بالا رفته‌اند چرا باید بر پیکر بسیجی‌ها و آرتین‌ها فرود ‌آیند؟ من نمی‌خواهم چیزی از پستی و پلشتی فتنه‌انگیزان کم یا تطهیر شود، مسئله اینجاست که ما با امکاناتی که در اختیار داریم می‌توانستیم بسیار بهتر و زودتر به مهار این اغتشاش‌ها و مهار ریختن خون‌ ـ که از هر طرف باشد غصه است و غیرقابل پذیرش ـ پایان بدهیم. حق جمهوریِ مردم ایران این نیست عزیزان. در چهره و سبک کار ما حتی بی‌قراری هم دیده نمی‌شود و مشغول (نا)کارهای عادی همیشگی‌مان هستیم.

7

در جمهوری اسلامی روزانه به صورت میانگین صدها (بلکه بیشتر) برنامه فرهنگی مهم برگزار می‌شود. چرا از یکی از این صدها، محتوایی که بتواند به جبهه خودی انرژی بدهد و به دشمن اصابت کند بیرون نمی‌آید؟ چرا دشمن می‌تواند حضور ده نفر در خیابان را تبدیل به انرژی مؤثر علیه جمهوری اسلامی کند اما ما عُرضه‌ی تبدیل جمعیت‌های بزرگ را ـ که جز در اکستریم‌لانگ‌شات‌ها جا نمی‌شوند ـ به انرژی مؤثر نداریم. آیا اگر امکانی مثل یکی از این تشییع‌ها دست آن زنِ ایرانیِ آمریکایی بود به کمتر از تصرف یک شهر به کمکم آن رضایت می‌داد؟ به این فکر کنیم که چه چیزی ما را اینقدر روتین و بی‌خطر کرده است؟ و تا کی قرار است به این روزمرگی و دوری مرگبار خود ادامه بدهیم؟ تا کی قرار است از اینکه در جنگ فرهنگی نقش‌آفرین باشیم خجالت بکشیم؛ بلکه هنرمندانی را که مردانه جای خالی ما را پر کرده‌اند مبتذل بنامیم؟ تا کی قرار است دیر برسیم؟ اگر دو ماه سکوت کردیم و حالا با نوید رهبری برای پایان اغتشاش نفس راحتی کشیدیم مطمئن باشیم در وقت ظهور حضرت صاحب امر (عج) نیز توقع می‌کنیم وقتی آمدند خودشان همه کارها را ردیف کنند و کارهای سخت را خودشان به‌عهده بگیرند.

8

دیگر چه؟ دو ماه است که امکان بروز دیگریِ اغتشاش را از مردم سلب کرده‌ایم. فقط معترضین حق جلوه‌گری در خیابان را دارند. برای بقیه ممنوع است. مگر اینکه مقابل فراخوان‌های مستمر دشمن، صبر کنند تا دو بار طی دو ماه، ظهر جمعه بعد از نماز، لباس حاکمیت بپوشند و به خیابان بیایند تا مبادا مردم محسوب شوند. نتیجه‌ چه می‌شود؟ وقتی تنها و تنها، علاقه‌مندان به اغتشاش در فضای مجازی و خیابان بروز داشته باشند چطور توقع داریم هنرمند تأثیر نپذیرد و احساسات او مطابق فقط آن‌چه بروز دارد تغییر مدار ندهد؟

9

آقای قنبریان عزیز ما از «ولاء اجتماعی متقابل» گفتند. اینجا ما «اقناع»ش را هم قبول نداریم. تقریباً در سالگرد دستور رهبری برای مردمی‌سازی آیین‌ها و مناسک انقلاب اسلامی هستیم. تشییع شهدا یکی از مهمترین آیین‌های اختصاصی انقلاب اسلامی است. تشییع‌های ما در امسال چه فرقی با پیش از این پیام رهبری کرده است؟ راهپیمایی‌های ما چه تفاوتی دارد؟ غیر از این است که بخشنامه لغو تکبیر ساعت 21 را به ایده‌های غیرمردمی قبلی خود اضافه کردیم؟ وقتی با پول و زور و تکرار، می‌توانیم کار فرهنگی و تبلیغی کنیم دیگر چه نیازی به عرق ریختن و فسفر سوزاندن و اقناع و خلاقیت و اندیشه؟ چه نیازی به ایده‌های ایجابی؟ دیگر چه نیازی به مردم و حرکت‌های مردمی؟ دیگر چه نیازی به اقناع؟ چه نیازی به ولاء اجتماعی متقابل؟

10

متاسفانه با اینکه در ایجاد زمینه هجوم دشمن در اغتشاشات اخیر، مدیریت فرهنگی کشور بیشترین سهم را دارد اما بجز برخی نقاط، هیچ تنبه و توبه‌ای در این سازمان مشاهده نمی‌شود. برای این مدیریت فرهنگی، پس‌وپیش اغتشاشات، یکی خواهد بود و روند تحول در آن، بسیار عقب‌تر و کندتر از مقدار پیشرویِ دشمن است. در سخنرانی‌های قرّاء می‌گوییم عامل حوادث اخیر در «سبک زندگی» یا «خانواده» یا «فضای مجازی» یا «نوجوان» و... است. خب مگر سال‌های قبل همین کلیدواژه‌ها مسئله‌های ما نبود و برایش همایش نمی‌گرفتیم و تحلیل در نمی‌کردیم؟ وقتی هیچ تحلیلی برای چرایی ناکارآمدی سالانه هزاران میلیاردتومان بودجه فرهنگی نداریم مطمئن باشیم که فردا هم اگر تا دو سال روی هر کدام از این موضوعات کار کنیم نتیجه‌ای به‌دست نمی‌آید.

11

توقع داریم باید هنرمندان باشند در حالی‌که خود ما نیستیم. وقتی ما مرد نیستیم و در خط مقدم غایبیم. اما واقعاً به‌شکل عجیبی هنرمندان بسیاری، به‌رغم غیبت ما، در میدان هستند. هستند و به‌جای ما حرف‌ می‌شنوند. علت امید چشمگیر ما به آینده، وجود همین هنرمندان است، حضور بسیجی‌هایی است که رخوت ما را می‌بینند اما همچنان برای انقلاب اسلامی کتک می‌خورند و شهید می‌شوند. آن‌ها برای ما نه نشانه، که حجت‌اند. که وقتی آرمان علی‌وردی با دست خالی لرزه بر پیکر دشمن وارد می‌کند ما با این همه امکان چرا این‌اندازه کم‌اثریم. که وقتی یک هنرمند می‌تواند به مردم امید بدهد چرا این‌همه دستگاه فرهنگی و هرکدام با ده‌ها و صدها شعبه یک‌هزارم او نمی‌توانند.

در پس اتفاقات این روزها، نه‌فقط آرامشی، که فتح‌الفتوحی در راه است. بترسیم از روزی که فرصت ایجاد این آرامش و فتح به پایان برسد و ما سهمی در آن پیدا نکرده باشیم، بلکه خوف داشته باشیم از اینکه این ابتلای الهی ما را متوجه نقاط اشکال ما نکند و بیداری ما متسلزم یک چالش پرهزینه‌تر برای ایران باشد.


[1] - به کمک همین گفت‌‌وگوها و حمایت دوستان امنیتی، سینماسپیدرود رشت از معدود سینماهای کشور بود که مسابقه اول تیم ملی در آن زنده پخش شد.

جنایات آمریکا؛ بخش سانسور شده تاریخ گیلان

یادداشت/

جنایات آمریکا؛ بخش سانسور شده تاریخ گیلان

با وجود جنایات بسیار آمریکا در قبال مردم گیلان، وقتی در فعالیت‌های فرهنگی، هنری و رسانه‌ای در گیلان، از «آمریکا»، اسم برده می‌شود تنها به کلی گویی اکتفا می‌شود.

به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ به نقل از مریان خبر،سید رسول منفرد در یادداشتی نوشت: شهید مازیارسبزعلی زاده، باغبان فومنی حرم امام خمینی (ره)، یکی از دهها قربانی بی‌گناه حملات تروریستی داعش در تهران و آخرین شهید گیلان است. داعش، یکی از گروه‌های تکفیری جدیدالتأسیس در دهه اخیرر است. هیلاری کلینتون، وزیر امور خارجه سابق آمریکا، در کتاب خاطراتش، گزینه‌ های دشوار، اعتراف کرد که همچون القاعده، داعش نیر ابتدا توسط خود آمریکا ایجاد شده است.

داعش آمریکایی، یکی از شعارهای مردم در مراسم تشییع شهدای ترور 17 خرداد، از جمله شهید سبزعلی‌زاده بود. شهید سبزعلی‌زاده، اکنون نمادی روشن از جنایات آمریکا علیه مردم گیلان است. اما آیا جنایات آمریکا در قبال مردم غیرنظامی گیلان، به همین مورد محدود می‌شود؟ در اینجا به چند مورد از تجربیات مردم گیلان، اشاره می‌شود.

سال قبل، 1395، در جریان حمله داعش به نیروگاهی در کرکوک عراق، یک مهندس ماسالی به نام قاسم قویدل، به شهادت رسید و شهید «جهاد اقتصادی» لقب گرفت، ولی نحوه و علت شهادت و عاملان شهادت او کمتر طرح شد و حتی روی مزار ایشان نیز اسمی از «داعش آمریکایی» برده نشد.

در دوران دفاع مقدس، آمریکا با حمایت اطلاعاتی، تسلیحاتی و مالی از صدام، به طور غیرمستقیم، در بمباران شهرهای گیلان و کشتار رزمندگان گیلانی نقش داشت. اما در سالهای پایانی جنگ، آمریکا در خلیج فارس مستقیماً وارد جنگ با ایران شد. در یکی از این رویارویی‌ها، ناوچه جوشن نیروی دریایی ارتش، به دفاع پرداخت. طی این درگیری که با ساقط شدن یک هواپیمای جنگی آمریکا همراه شد، 11 نفر از جمله شهید اصغر قلندری از بندر انزلی، به شهادت رسیدند.

سال‌های نخست دهه 60، یادآور جولان سازمان مجاهدین خلق و ترور 17 هزار نفر از مردم ایران است. سازمان مجاهدین، همواره مورد حمایت علنی ایالات متحده قرار داشته است. بسیاری از کسانی که در اهداف این گروهک، مردم عادی بودند. از معلم و بقال گرفته تا پاسدار و بخشدار و استاندار. تنها به عنوان نمونه، یکبار که نیروهای انقلاب گیلان توانسته بودند در بین منافقان نفوذ کنند، یکی از آن‌ها اعتراف کرده بود یک چوپان و دو پسرش را در شهرستان رضوانشهر ترور کرده است.

پیش از انقلاب و در جریان سفر نیکسون، رییس جمهور وقت آمریکا، دانشجویان دانشگاه تهران دست به اعتراض زدند و تعدادی از آنها، از جمله یکی از دانشجویان اهل صومعه سرا، به جرم اعتراض به آمریکا، توسط شاهی که با کودتای آمریکایی به تخت بازگشته بود زندانی شد.

این‌، تنها بخشی از جنایات آمریکا علیه مردم گیلان هستند. اگر مجالی بود حتماً نمونه‌های بزرگتر و مهمتری از این دست در تاریخ گیلان یافتنی می‌شد. آمریکا در ایران، 50 هزار مستشار داشته است که مردم با آنها سروکار داشتند، اما پیدا کردن حتی یک خاطره از آن‌ها نیز آسان نیست. این در حالی است که وقتی در فعالیت‌های فرهنگی، هنری و رسانه‌ای در گیلان، از «آمریکا»، اسم برده می‌شود تنها به کلی گویی اکتفا می‌شود. در آموزش و پرورش، صدا و سیمای استانی، نهادهای متولی تاریخ‌نگاری، مجموعه‌های مردمی، نماز جمعه‌ها، حوزه‌های علمیه، دانشگاه‌ها و...، یکی بدتر از دیگری، تقریباً به‌طور کامل، این سرفصل مسکوت مانده است. در کل گیلان، یک نماد تاریخی پیدا نمی‌شود که در آن، جنایات آمریکا علیه مردم گیلان دیده شود. در این شرایط، چه توقعی است غیر از اینکه احساسات منفی افکار عمومی مردم گیلان نسبت به آمریکا، بسیار خفیف‌تر از چیزی باشد که باید؟ آن‌ها چیزی غیر از کلی‌گویی‌های بی‌مصداق ندیده‌اند، اما مثلا از مشکلات و کاستی‌ها و ناکارآمدی‌ برخی اجزای جمهوری اسلامی، هر روز در رسانه‌ها می‌شنوند یا به عین می‌بینند.
حالا هر چقدر هم که می‌خواهیم در نماز جمعه و 22 بهمن، به درستی، «مرگ بر آمریکا» بگوییم. گفتن کافی نیست، جنایات آمریکا را باید به جوانان گیلانی نشان داد.

شهادت باغبان گیلانی به‌دست داعش، اگر چه ما را متأثر و در عین حال، سربلند کرد، اما اگر از این تأثر و فخر، برای غفلت‌زدایی بهره نبریم و به بیداری نرسیم باید بیش از گذشته شاهد ریخته شدن خون بی‌گناه گیلانی‌ها باشیم. از امروز، باید یک سرفصل مهم از مأموریتهای مجموعه‌های فرهنگی، هنری و رسانه‌ای، اکتشاف، استخراج و استحصال تاریخ جنایات آمریکا در گیلان باشد. در عین حال، باید برای مقاومت مسئولان و نهادهای رسمی و فرهنگی‌های فرنگی، در مقابل این رویکرد، آماده بود.

در استقبال از تأسیس ورودی رشت؛

در استقبال از تأسیس ورودی رشت؛

✅ مسئله، ایدئولوژی نیست؛ مسئله، اعتماد به نفس رشت است

 

✍ سید رسول منفرد

 

🔻 دوستان درباره ورودی رشت پرسیدند. از دست‌اندرکارانی که با انتشار طرح، به مردم و صاحب‌نظران امکان ابراز نظر دادند صمیمانه تشکر می‌کنم؛ همچنین برای این‌که به مقوله «هویت شهری» توجه داشتند. این‌ها ارزشمند است و شایسته تحسین. دهه‌ها گذشت و کمتر کسی به چنین موضوعی فکر کرد.

 

🔻 خوشبختانه حول طرح، گفت‌وگوهای غیررسمی و مجازی خوبی در جاهای مختلف شکل گرفت که کمک می‌کند تا این ایده‌ی خوب، در بهترین مضمون و فرم، اجرا شود.

 

🔻 در گیلان، ما در موضوع «هویت»، با چالش «توجه افراطی به افتخارات (و ناافتخارات) غیربومی یکی‌دو قرن اخیر» و «کم‌انگاری افتخارات بزرگتر بومی» روبروییم.

این‌که اهم افتخار ما به داشتن اولین بانک و داروخانه و شهرداری و تئاتر و راه‌آهن باشد شاید ظاهری به نفع ارتقای اعتمادبه‌نفس دارد اما افتخار افراطی به این مصداق‌ها نتیجه دیگری در پی دارد. اگر اوج افتخار نوجوان و جوان گیلانی، اولین بودن در واردات پدیده‌های مدرن از اروپا است چرا روح تعالی‌خواه او، خودش را به دیار تقلید محدود کند؟ چرا جانش را پرواز ندهد و به مبدأ و مبدع این پدیده‌ها نرود؟

 

🔻 درباره جوان‌ها و نوجوان‌های کجا صحبت می‌کنیم؟ یک منطقه نوظهور و بی‌ریشه؟ یا سرزمینی با تاریخ کهن و پرافتخار؟

وقتی ما چندهزار سال قبل از میلاد مسیح، یکی از اولین تمدن‌های با توان ساخت شیشه بودیم، چرا افتخاراتمان را به سطح چند تجربه واردات فرهنگی و صنعتی در صدوپنجاه سال اخیر تقلیل بدهیم؟

اگر گیلان مفتخر است هزارسال قبل، با آل‌بویه، کانون شکوفایی علمی و فرهنگی در جهان را ساخته است و صدها دانشمند و نخبه - که یکی‌شان شیخ‌الرئیس بوعلی‌سینا بود - تحت حمایت آن حکومت معرفی و حمایت شدند چرا خود را به مصادیق ناچیز مفتخر بدانیم؟ چرا به خود القا کنیم که نهایت هویت ما ترجمه و کپی و تقلید و واردات است؟

وزنه‌برداری که دویست‌وسی کیلو را زده، چرا باید به رکورد چهل‌کیلو بنازد و تازه آن را ماحصل مربی خارجی بداند؟ تنزیل مصادیق افتخارات تاریخی گیلانی‌ها، به‌همین اندازه غیرمنطقی است.

اگر مسئله‌ی امید و اعتمادبه‌نفس مردم و چالش آسیب‌های اجتماعی در گیلان برای ما جدی است این نکته راهبردی در هویت شهری را نیز باید جدی گرفت.

 

🔻 اما باید این نکته را نه فقط جدی، که جدی‌تر بگیریم.

اول برای اینکه چنین حال‌وروزی محدود به گیلان نیست و در غالب نقاط ایران شیوع یافته است. در تبریز یک سرمایه هویتی بزرگ و شگفت‌انگیز همچون دانشگاه جهانی ربع رشیدی وجود دارد. هفتصدسال قبل، آنجا نه با تأمین دولتی که به پشتوانه وقف، پذیرای شش هزار دانشجو از اقصی‌نقاط جهان بود. آن‌زمان هنوز سیصدسال مانده بود تا پیشرفت در اروپا به مرحله صدور حکم اعدام گالیله به‌شیوه زنده‌سوزی برسد. حالا اما ربع رشیدی در ویترین هویت شهری تبریز جا ندارد و بنای صدساله و آلمانی شهرداری، نماد آن‌جا شده است. دیگر اعتمادبه‌نفسی برای تبریز می‌ماند؟

 

🔻 دوم این که بر چنان تقلیل و تخفیف هویتی، دست‌های قسم‌خورده و مهاجمی دیده می‌شود. ما استاد رم‌نشینی داشتیم که در تشریح علت تخریب خودکرده آثارش گفته‌بود: «مسئله من حکومت آخوندها نبود، رفتار مردم ایران برای من غیرقابل‌تحمل بود». و از اطلاق مکرر صفت «خراب‌شده» برای مملکتش ابایی نداشت و در دوره محمدرضا، نه‌تنها رفت، که مدام به خود اجازه داد سهراب را به فرار از آن خراب‌شده دعوت کند. حالا در همین کشور، افرادی تلاش کردند نام آن استاد بر خانه‌ای که برای او نبود و از جیب همان مردم خریداری شده بود سند زده شود. و برای نیل به مقصود، از خرج امضای اساتید و بزرگان و خوش‌نامان و قربانی شدن نمایشگاه استاد حبیب محمدی ابایی نداشتند.

 

🔻 وقتی اسلم دیلمی، شهید واقعه عاشورا - همچون بازان دیلمی اولین شهید ایرانی صدر اسلام و صدها افتخار کهن دیگر - کوچکترین سهمی از میراث فرهنگی ما ندارد دست‌هایی بر دستگاه‌ها فشار می‌آورند که خانه‌ها و حتی «فضای مکث‌‌»های قرن اخیر در اولویت قرار بگیرند و جعلی یا غیرجعلی، در راستای همان تخفیف هویتی، به‌نام زده شوند.

 

🔻 چون استاد، در رم بمانیم. امسال در فینال کنفرانس‌لیگ اروپا، پلگرینی بازیکن تیم رم ایتالیا، یک عبارت فارسی را بر بدنش خالکوبی کرده بود: «به خودت ایمان داشته باش». همان چیزی که امروز، رشت به آن نیاز دارد. ساختمان شهرداری، به‌رغم ارادتی که به رویدادهای بزرگ تاریخی حول آن داریم، در این معرکه، یک نشانه و معماری بی‌طرف نیست و نمی‌تواند نماد تمدن چندهزارساله این خطه از خاک ایران باشد. این ساختمان را البته ما نساختیم اما ورودی رشت چیزی است که قرار است تا ابد «پر خویش» را بر آن ببینیم.

 

🔻 قیام نو

🔺 http://Eitaa.com/qeyameno

تشییع آیت‌الله رودباری

✳️ تشعشع تشییع شگرف رشت

یا

سرزمین امید، خار چشم انگلیس و رفقا

👈 یک تصویر هوایی از تشییع تاریخی عالم پرهیزگار، آیت‌الله رودباری

 

♦️ گیلان در جهان اسلام، پیشینه‌ای صف‌اولی به قدمت هزار و 300 سال دارد. از آن هنگام پذیرا و میزبان علمای دین، مجاهدان مسلمان و خاندان رسول‌الله (ص) شد و کانون معرفی و بالندگی ایمان، مهربانی و تشیع، نه فقط در ایران، بلکه در دنیا. مردم گیلان قرن‌ها بر این راه استوار ماندند تا یکصد‌ و اندی سال قبل، که هجوم سنگین شرق و غرب اینجا را نشانه رفت. در مدت کوتاهی خاک و جنگل گیلان را ـ از زمین، هوا و دریا ـ انگلیس بمباران کرد، روسیه تزاری و نیز روسیه شوروی به آتش کشید، مسلسل‌های رضاخان خونین ساخت و هواپیماها و بمب‌های اروپایی صدام قتلگاه زنان و کودکان ساخت؛ و همچنین نارنجک‌ها و ژ3های رجوی و رفقا که قلب خانه‌ها را هدف گرفت. ابرقدرت‌های جهان، یکی از خط‌های درگیری خود در دو جنگ جهانی را نیز گیلان قرار دادند. مانده بود بین شلیک‌های شور متحدین و متفقین؛ در این حوالی اما به فرهنگ و مردم گیلان هجوم سخت‌تری شد. این فقط کتابخانه ملی رشت نبود که زیرچکمه‌های نظامیان شد؛ بشمار:

1. چهار عالم بزرگ گیلانی به جرم دفاع از مشروعه در مشروطه به‌دست غرب‌زده‌‌ها، ترور و شهید شدند

2. روحانی مبارز، میرزا کوچک جنگلی محاصره و ذبح و حکومت اسلامی او شهید شد

3. قیام‌های مردم و مبارزان یکی پس از دیگری سرکوب شد و عدالتخواهانی چون محمدباقر رسولی رشتی تبعید شدند

4. در دیار امام‌زادگان حجاب و روضه قدغن و پوشیدن لباس روحانیت جرم انگاشته شد

5. حکم به تخریب مساجد و حوزه‌های علمی داده شد

6. شایعه‌سازی برای تخریب شخصیتی مردم گیلان و قهرمانانش در دستور قرار گرفت

7. منطقه به جولان باندهای سیاسی لیبرال و چپ‌گرا تبدیل شد

8. چهره‌های غرب‌زده به سمت نمایندگی مردم گماشته شدند

 9. کوشش شد اینجا قطب گردشگریِ ضدفرهنگی شود

10. مدارس استان را بخشنامه‌های ممنوعیت حجاب شه‌بانو در بر گرفت

 11. ترورها پا گرفت و خاک گیلان به خون تعداد زیادی از مدیران و معلم‌ها و کشاورزها و دیگر اقشار آغشته شد

 12. این اواخر (تا هنوز)، سرمایه‌داری در نقاب تجارت زمین، هجوم آورد

 و...

 

♦️ طبق ظواهر، اینجا نباید دیگر چیزی از دین و امید و قهرمانی باقی مانده باشد. اما اینجا گیلان است. ممکن است حتی فرهنگ لغت‌ها «بویه» را از روی آل‌بویه، به «امید» معنا کرده باشند. اینجا سرزمین امید و مهد استقامت فرهنگی است. اینجا سرزمین حکومت‌های شیعه علویان، آل کیا، آل زیار، جُستانیان و خانات طالش است، اینجا تحت حکومت میرزا کوچک جنگلی و قلمرو معنوی آیت‌الله بهجت است، محل رویش اولین شهید نهضت امام خمینی (ره) و دیار کمک‌های هزار و 500 کامیونی به جبهه‌ها و میدان حماسه‌هایی چون 8 دی‌ها. اینجا سامان مدیران شجاع شهیدی چون علی انصاری و بلاد علمای صادقی همچون ملامحمدخمامی است. مهم نیست تعطیلات نوروزی باشد، دستگاه‌های فرهنگی در استراحت باشند، کرونا بترساند و هوا هم ناجوانمردانه سردی کند. در هر حال، مردم به میدان می‌آیند و تشییع پیرمرد پرهیزگار ۸۸ساله‌شان را باشکوه می‌سازند. شاید رحلت در چنین موقعیتی، حکمت روزگار بود تا مردم رشت قدرت‌نمایی کنند. تراکم جمعیت به‌قدری بود که دل دوستان را هم نگران کرد و به‌جبر، پایان تشییع را زود اعلام کردند. زن و مرد، پیر و جوان، معلول و جانباز. با تصویر سردار دل‌ها در دست، که فتوحاتش امید و آرزوی سردار جنگلشان بود:

«با رویّه‌ای که دشمنان ما پیش گرفته‌اند شاید به‌طور موقّت یا دائم موفقیت حاصل نمایند، ولی اتّکای بنده و همراهان به خداوند دادگر است...».

اینجا گیلان است. نوروز امسال، فقط طلیعه 1401 و قرن جدید نبود، که قله دیگری در مسیر استقامت تاریخی و تمدنی مردم گیلان شد. اینجا گیلان است، همچنان سرزمین امید و مقاومت فرهنگی.

محمد سرور رجایی و نقض مشهورات مدیریت فرهنگی

یادداشت| به مناسبت درگذشت محمد سرور رجایی؛

محمد سرور رجایی و نقض مشهورات مدیریت فرهنگی

به محمدسرور رجایی چندان صفت «هنرمند» اطلاق نمی‌شد. آن‌جا که می‌گفتند نیز بیشتر به‌خاطر شاعرانگی بود نه آنچه در تاریخ شفاهی، باغ، مستندسازی، رسانه، ادبیات یا ۴۰ سال قبل در میدان جهاد سرود.

گروه فرهنگ و هنر خبرگزاری دانشجو- سید رسول منفرد؛ اگرچه داغ محمدسرور رجایی سخت و جایگزینی‌اش سخت‌تر است، اما او دلگرمی‌هایی مهم و تسلابخش به ما هدیه کرده است. یکی از این دلگرمی‌ها، راه‌هایی بود که نخستین‌بار گشود؛ از جمله طرح تاریخ شفاهی افغانستان و قصه‌ی «خون‌شریکی» دو ملت همسایه. دیگر دلگرمی تسلابخش او، به یادگار گذاشتن شخصیت و تجربه‌ای بود که پیش از خودش در اختیار نداشتیم. حالا جبهه فرهنگی انقلاب و حتی جبهه مقاومت، یک تجربه و اندوخته بسیار گرانبها به نام «محمدسرور رجایی» را در اختیار دارد. از جمله‌ی این اندوخته‌ها، مشهوراتی است که بسیاری از ما در حوزه فرهنگ و هنر پذیرفته‌ایم، اما محمدسرور رجایی در زندگی و فعالیت‌های خود آن‌ها را به چالش کشید و حتی نقض کرد:


صعوبت و مقاومت‌

می‌توان زندگی دشوار و صعبی داشت و همزمان رنج نامهربانی خودی‌ها را تحمل کرد، اما همچنان مقاوم بود و انقلابی ماند. رجایی شدیداً از شرایط و قواعد سخت‌گیرانه برای مهاجران گله داشت، اما این‌ها در اراده و همّ انقلابی‌اش اختلالی ایجاد نکرد. البته او از جانب برخی از هم‌وطن‌هایش نیز کم، ناملایمتی ندید. برچسب‌هایی به او زده شدکه خیلی‌ها اگر در موقعیت او قرار می‌گرفتند نتیجه چیز دیگری می‌شد. محمدسرور رجایی سطح توقع ما را از توان خودمان و دیگران مقابل دشواری‌ها و نامهربانی‌ها بالا برد.



پیشرفت در موضع محدودیت

از مهم‌ترین هنرمندی‌های محمدسرور رجایی این بود که نه‌تن‌ها مقابل محدودیت‌ها مقاوم ماند، بلکه دقیقاً در همان موضع به توفیق رسید. مهم‌ترین محدودیتِ پیشِ روی محمدسرور رجایی، مسافرت و تردد بود و او دقیقاً در حوزه‌ای از تاریخ شفاهی خط‌شکنی کرد و به توفیق رسید که مستلزم مسافرت‌های متعدد بود. این پدیده مرسومی نیست و تأمل در آن می‌تواند معادلات ذهنی ما را به‌هم بریزد.

 


فن مشاهده‌گری

محمدسرور رجایی از دل تاریخ نزدیک، سوژه‌ها و قصه‌هایی را یافت و دید که ما از مشاهده و کشف آن‌ها ناتوان بودیم. نتایج تحقیقات او البته نشان داد رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس اصلاً کم نیستند و به حدود ۳ هزار نفر شهید و هزاران مجروح و جانباز می‌رسند. وقتی چنین سوژه مهم و بزرگی از دید بسیاری از ما مخفی می‌ماند و همزمان کف‌گیر قصه و سوژه‌ی بسیاری از نهاد‌های فرهنگی به تهِ دیگ می‌رسد محمدسرور رجایی گویی تا ابد در گوش ما «سیروا فی‌الأرض» می‌خواند که چشم‌ها را بگشایید، از ورای پیش‌فرض‌ها، بنگرید تا گنج‌های پنهان تاریخ خود و جهان را کشف کنید.


تقدم مسئله بر هنر

به محمدسرور رجایی چندان صفت «هنرمند» اطلاق نمی‌شد. آن‌جا که می‌گفتند نیز بیشتر به‌خاطر شاعرانگی بود نه آنچه در تاریخ شفاهی، باغ، مستندسازی، رسانه، ادبیات یا ۴۰ سال قبل در میدان جهاد سرود. خوب که نگاه کنیم می‌بینیم نه‌فقط رجایی را، که ما اصولاً این‌گونه از «هنر» و هنرمندی را دست‌کم گرفته‌ایم. جهان امروز از قضا بیشتر به چنین هنرمندان خط‌شکنی نیاز دارد که هنرشان را به هر جا و هر شاخه که ملت‌ها نیاز دارند برسانند نه آن‌ها که افسار خود را دست جایزه‌ها، جشنواره‌ها و القاب پرطمطراق داده‌اند و مدام پشت دوربین‌ها یا قلم‌هایی هستند که فرسنگ‌ها با میدان و معرکه فاصله دارد.


تشکل بزرگ، تشکیلات کوچک

محمدسرور رجایی بی‌آنکه تشکیلات، دفتر و منشی‌ای داشته باشد توانست با جامعه بزرگی از عناصر اندیشه‌ای و رسانه‌ای و مردمی جبهه شود، پروژه تاریخ شفاهی افغانستان را راهبری کند، از آن خروجی‌های متعدد بگیرد و همه را به تحسین وادار سازد. این پیام صریحی برای مدیران و سیاست‌گذاران فرهنگی کشور است و به آن‌ها ایده متفاوتی ـ نسبت به آنچه رایج است ـ در خصوص طراحی تشکل‌های فرهنگی ارائه می‌کند؛ ایده‌ای که به‌جای پول، تشکیلات وسیع و نیروی انسانی متعدد، از دل جهاد، اندیشه و ابتکار می‌گذرد.

نهضت جنگل، تهدید «پاسداشت‌های منفعلانه» و فرصت «یکصدمین سالگرد»

✅ نهضت جنگل، تهدید «پاسداشت‌های منفعلانه» و فرصت «یکصدمین سالگرد»

🔹 از 11 آذر 1300، 57 سال یاد میرزا ممنوع بود. پس از آن 43 سال فرصت داشتیم از این امتیاز تاریخی در راستای هویت‌سازی، تقویت حافظه ملی، ترویج ستیز با استکبار و استبداد و... استفاده کنیم که به‌رغم برخی تلاش‌ها، با آنچه باید، فاصله بسیار داریم.
تجربه حکومت‌داری نهضت ناگفته مانده، شهدای نهضت ناشناس مانده‌اند، پیوند آن با واقعه عاشورا و نسبتش با انقلاب اسلامی بلااستفاده رها شده، عامل سرکوب نهضت به یک فرد محلی تقلیل پیدا کرده، هویت زنان در نهضت ناگفته مانده، موسیقی نهضت کم‌رمق شده، قصه‌ها و آواهای فولک نهضت زیر آوار زمان مدفون شده، چشم‌اندازی برای تبدیل اماکن نهضت به نقاط گردشگری وجود ندارد و... در یک کلمه، بیشتر ابعاد آموختنی الگوی مینیاتوری حکومت جمهوری اسلامی سربه‌مهر باقی‌مانده است.

🔸 یکصدمین سالگرد شهادت میرزا در پیش است. اما الگوهای متعارف پاسداشت ۱۱ آذر، هم مشکل نرم‌افزاری دارد، هم نقص راهبردی و هم مسئله شکلی.
در مدت کوتاه باقیمانده، نمی‌شود کار بزرگ کرد اما می‌توان آن را آغاز کرد.
در هر حال، از «یکصدمین» نباید گذشت؛ فرصتی که تا صد سال بعد، دیگر به آن دسترسی نخواهد بود

🔹 می‌توان ۱۱ آذر را عاشورای گیلان دانست. بزرگمرد سرمشق گرفته از سیدالشهدا (ع)، به‌دست مسلمین محاصره و ذبح شد.
اگر عاشورای اعظم مردمی حفظ شد و ماند، عاشورای گیلان نیز جز به همین راه نمی‌ماند.
یک گلوگاه مهم برای احیای ظرفیت ۱۱ آذر این است که سهم مردم در تولیت پاسداشت این روز و شهید بی‌سرش و یاران گمنامش، احیا شود.

🔸 همچون همیشه، مجموعه‌های دولتی و حاکمیتی، یکسری کار ضعیف یا متوسط یا خوب در ۱۱ آذر امسال ارائه خواهند کرد. از قبل به همه خداقوت می‌گویم. اما یکصدمین سالگرد، می‌تواند مبدأ یک تحول راهبردی در پاسداشت میرزا (و زمینه تحول نرم‌افزاری آن) باشد. و این اتفاقی است که در یک ماه باقی‌مانده شدنی است.

🔹 می‌خواهیم مساجد، هیئات، کانون‌ها و انجمن‌ها و روستاهایی را که حاضرند برای یکصدمین سالگرد شهادت میرزا یادبود مردمی (کوچک و جمع و جور اما مردمی) بگیرند پیدا کنیم. این یادبود می‌تواند یک محفل سخنرانی محققان محلی و شعرخوانی و فضاسازی مختصر محله یا اجرای سرود خیابانی و... باشد. (برخی نهادها هم برای پشتیبانی محتوایی از این اتفاق اعلام آمادگی کرده‌اند).

🔸 وقت کم است ولی انگیزه در مردم زیاد؛
«نذار گرمی خواب چشم کسی
بذاره که بیداری یادت بره»...
اگر شما هم چنین انگیزه‌ای دارید یا چنان مجموعه‌ای می‌شناسید معرفی نمایید:
09385020830

🔻 قیام نو | سید رسول منفرد
🔺 http://Eitaa.com/qeyameno