آن شب که شادی برای همیشه رخت بر بست
در پس رقص نورها
بر پهنه ی افق
رازی را کشف کردم :
دیگر هیچ چیز تو را به من باز نمی گرداند ...
نه تکرار گریه های شبانه
نه فرو دادن بغضهای غریبانه
ونه حتی
این آهنگ های فرو خفته
و نه حتی دیگر
این جامهای پی در پی مستانه...
امروز چه دلتنگم/خاکستریم انگار/هم خاطره ی زنبق ، یک لحظه پس از رگبار/امروز چه دلتنگم/از جنس تکاپوی مصنوعیه فواره/بر حاشیه ی تکرار/امروز چه دلتنگم/مبهوت و کبود و گس/بر حضور مجروحم ، چه فاخته ، چه کرکس/چه سرخ خیابان و چه قهوه ای کوچه/شکله سایه ی ابرم ، بودنی سیاه و بس/امروز چه دلتنگم/امروز چه دلتنگم